کد مطلب:129570 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:150

مسلم بن عوسجه اسدی (صحابی)
مـسـلم بـن عـوسـجـة بـن سـعـد بـن ثـعـلبـة بـن دودان بـن اسـد بـن خـزیـمـة، ابـو حجل اسدی سعدی، مردی بزرگوار، جوانمرد، زاهد و پارسا بود.

ابـن سـعـد در طـبـقـاتـش گـویـد: [1] او از صـحـابـه بـود و رسـول خـدا(ص) را دیـده بود؛ شعبی از وی روایت كرده است. او قهرمانی شجاع بود كه در جنگها و فتوحات اسلامی یاد و نامی دارد.

سیره نویسان گفته اند: او از كسانی بود كه از كوفه با حسین مكاتبه كرد و به او وفادار ماند و هـنـگـامـی كـه مـسـلم بـن عـقـیـل بـه كوفه آمد، از مردم برای امام (ع) بیعت گرفت. [2] .


هنگامی كه مسلم بن عقیل به كاخ امارت حمله كرد، مسلم بن عوسجه یكی از فرماندهان چهار گـانـه ای بـود كـه مـسـلم فـرمـاندهی محله های كوفی را به آنان داد؛ و پسر عوسجه را فرمانده محله مذحج و اسد ساخت. [3] .

عبیداللّه زیاد برای شناخت مكان مسلم بن عقیل به حیله به ایجاد شكاف میان انقلابیون دست زد. او غـلامـش مـعقل را همراه سه هزار درهم فرستاد و فرمان داد كه به وسیله آنها مسلم را پیدا كند. معقل وارد مسجد اعظم شد و نزد مسلم بن عوسجه رفت كه در گوشه ای سر گرم نماز بـود. مـنـتظر ماند تا نمازش به پایان رسید و پس از سلام گفت: ای بنده خدا، من مـردی از اهـل شـام و بـا قـبـیـله ذی الكـلاع هـم پـیـمـانـم. خـداونـد نـعـمـت دوسـتـی اهل بیت و دوستانشان را به من عنایت فرموده است. اینك سه هزار درهم آورده ام تا به مردی بـدهـم كـه شـنـیـده ام بـه كـوفـه آمـده و بـرای فـرزنـد رسـول خدا(ص) بیعت می گیرد. هیچ كس مرا به سوی او راهنمایی نكرده است. هم اینك در مـسـجـد نـشـسـتـه بـودم كـه شـنـیـدم مـردم مـی گـویـنـد: ایـن مـردی اسـت آگـاه بـه اخـبـار اهـل بـیـت. حـال نزد تو آمده ام تا این مال را بگیری و مرا نزد دوستت ببری تا با او بیعت كـنـم! اگـر بخواهی می توانی پیش از دیدار با او از من بیعت بگیری! مسلم بن عوسجه گفت: خـدای را شـكـر كـه پـیـش مـن آمدی، خرسندم كه به مقصود خویش رسیدی و خداوند خاندان پـیـامـبـرش را بـه وسیله تو یاری می كند. ولی من از بیم قدرت این ستمگر، نگرانم كه چـرا پـیـش از حـصـول نتیجه مرا شناختی. آنگاه پیش از آنكه برود از او سوگند و پیمان سـخـت گـرفـت كـه نـیـكـخـواه و راز دار بـاشـد و او نـیـز بـه مـسـلم قـول داد. سـپـس بـه او گفت: چند روزی نزد من بیا و برو تا برایت اجازه بگیرم. او نیز چـنـیـن كـرد و بـرایـش اجـازه گـرفـت و مـعـقـل نـزد مـسلم رفت و جایش را به عبیداللّه نشان داد. [4] .


گـویـنـد: سـپـس مـسـلم بـن عـوسـجـه پـس از دسـتـگـیـری و قتل مسلم و هانی مدتی مخفی شد. سپس با خانواده اش سوی حسین گریخت و در كربلا به او رسید و جانش را فدا كرد. [5] .

مـسـلم بـن عوسجه در روز عاشورا چنان پیكاری سخت كرد كه مانند آن شنیده نشده است. او به دشمن حمله می كرد و با شمشیر آخته چنین رجز می خواند:

اگـر دربـاره مـن بـپـرسـیـد. مـردی ام پــشمـیـنـه پـوش و مـیـان بـنی اسد از منزلتی والا برخوردارم.

هـر كـس بـه مـن سـتـم كـنـد از راه هـدایـت مـنـحـرف و بـه جـبـار بـی نـیـاز كـافـر است. [6] .

هـنـگـامی كه بر زمین افتاد، حسین (ع) بر سر بالینش رفت كه هنوز رمقی در بدن داشت. حضرت فرمود: ای مسلم خدایت رحمت كناد و این آیه را خواند«برخی شان در گذشتند و برخی در انتظارند و هیچ تغییری نكردند»؛ [7] سپس به او نزدیك شد. آنگاه مسلم در پاسخ سخنان حبیب بن مظاهر ـ كه پیش تر گفته شد ـ با اشاره به امام حسین (ع) گـفـت: «آری، خـدایت رحمت كناد! سفارش می كنم با این مرد همراه باش تا در ركابش جان بدهی!» [8] .

چـون روح پـاكش پرواز كرد، كنیزش فریاد برآورد: وای سرورم! وای مسلم بن عوسجه! یـاران عـمر كشتن وی را به یكدیگر مژده می دادند. در این هنگام شبث بن ربعی خطاب به آنان گفت: مادر به عزایتان بنشیند! كسانتان را به دست خود می كشید و خود را برای دیـگـران زبـون مـی كـنـیـد! آیا برای كشته شدن كسی چون مسلم بن عوسجه شادمانی می كنید؟ به آن كه سر به فرمانش سپرده ام سوگند، وی را در جاهای بزرگ بسیاری دیده ام. او را در روز سـلق آذربـایـجـان دیـدم كـه پـیش از رسیدن سپاه مسلمانان، شش تن از مـشـركـان را كـشـت! آیـا كـسـی چـون او از شـمـا كـشـتـه مـی شـود و شـمـا شـادی مـی كنید؟! [9] .


در زیارت ناحیه مقدسه بر وی چنین درود فرستاده شده است:

سـلام بر مـسـلم بـن عوسجه اسدی، كه چون حسین به وی اجازه بازگشت داد گفت: آیا ما از تـو دسـت برداریم؟ آن گاه در ادای حق تو در پیشگاه خداوند چه بهانه بیاوریم؟ نه به خـدا سـوگـنـد تا زمانی كه این نیزه ام را در سینه هاشان بشكنم و تا قبضه این شمشیر به دسـت مـن اسـت آنـان را بـزنـم، از تو جدا نخواهم شد و اگر برای جنگ با آنها سلاحی نداشته باشم، آنان را سنگباران می كنم و از تو جدا نگردم تا همراهت جان بسپارم!

تـو نـخـسـتـیـن كس بودی كه جانش را معامله كرد؛ و نخستین شهیدی بودی كه برای خدا به شـهـادت رسیدی و جان سپردی! به خدای كعبه رستگار شدی! خداوند پیشگامی تو را و اینكه امام خویش را یاری دادی قبول كند؛ امامی كه گاه بر زمین افتادنت بر بالینت آمد و گفت: ای مـسـلم بـن عـوسـجـه خـدایـت رحـمت كناد، و این آیه را خواند: «برخی شان در گذشته و برخی در انتظارند و هیچ تغییری نكردند.» [10]

خداوند شركت كنندگان در قتل تو یعنی عبداللّه ضبابی، عبداللّه بن خشكاره بجلی و مسلم بن عبداللّه ضبابی را لعنت كند. [11] .


[1] بـه زنـدگـيـنـامه اش در طبقات دست نيافتيم. جزري در اسد الغابه، ج 4، ص 264، وي را زيـر عـنـوان مسلم بن ابو عوسجه آورده است؛ ابن حجر، الاصابه، ج 6، ص 96، شـمـاره 7978. نـمـازي گـويـد: مـسـلم بـن عـوسـجـه اسـدي از اصـحـاب رسول خدا(ص)...«مستدركات علم رجال الحديث، ج 7، ص 414، شماره 14915».

[2] ابصار العين، ص 107 ـ 108.

[3] ر. ك: مقاتل الطالبيين، ص 66.

[4] ر. ك: ابـصـار العـيـن، ص 108 ـ 109؛ و ر. ك: اخـبـار الطـوال، ص 235 ـ 236؛ الارشـاد، ص 189؛ تـاريـخ الطـبـري، ج 4، ص 270؛ الكامل في التاريخ، ج 3، ص 390.

پرسش هاي مربوط به تشكيك درباره كارداني و هوش و هوشياري مسلم بن عوسجه را در جلدهاي پيشين پاسخ داده ايم.

[5] ابصار العين، ص 109.

[6] همان، ص 110.

[7] احزاب (33)، آيه 23.

[8] ر. ك: ابـصـار العـين، ص 104 و 110؛ تاريخ الطبري، ج 4، ص 332 ـ 333.

[9] همان، ص 110 ـ 111؛ و ر. ك: تاريخ الطبري، ج 4، ص 333.

[10] احزاب (33)، آيه 23.

[11] بحار الانوار، ج 45، ص 69 ـ 70.